|
سه شنبه 25 بهمن 1398برچسب:, :: 20:14 :: نويسنده : matin
چقدر ثانیه هایت حضور ایمان داشت
در آن غروب سیاهی که بوی هجران داشت
چقدر دختر تو دلشکسته بود آن شب
نگاه ابری او یک بهار باران داشت
فدای حلقه ی انگشتری که غارت شد
و دستهای تو که روح سبز احسان داشت
فدای آن دو لبی که مسیح دلها شد
به روی منبر نی این همه مسلمان داشت
چقدر خاطره دارد نسیم با زلفت
که مثل خواهر تو خاطر پریشان داشت
گرفته ماه مرا ابر خون و خاکستر
تنور خانه شب تا سپیده مهمان داشت
چقدر بوی خدا می شنیدم از آن لب
که بین طشت طلا عطر پاک قرآن داشت
در امتداد افق رد خون تو باقی است
غروب سرخ محرم مگر که پایان داشت
نظرات شما عزیزان:
وای چه گلای خوشگلی همشو میدم به خودت
ولنتاین تو هم مبارک عسیسم ![]()
![]() |